دارم چیزهای زیادی را تمرین میکنم. نوعی صبوری را. نوعی آیندهنگری را.دارم سعی میکنم بر اساسِ هرآنچه در لحظه "حس" میکنم عمل نکنم. هرچه که فکر و مهمتر از آن حس میکنم را بلند نگویم. صبر کنم. فکر کنم. بسنجم. کار سختی است و اصل سختی اش برای من از اینجاست که این ویژگی را در خودم دوست داشتهام همیشه. دیدهید گاهی آدم یک ویژگیهایی دارد که موقعِ بلند حرف زدن از داشتن شان شکایت میکند، اما ته دلش خودش را آنطوری دوست دارد؟ این هم برای من همانطور بوده همیشه. صورتبندی اش در ذهنم یک ترکیبی بوده از صداقت و طبیعی بودن ( طبیعی در برابر مصنوعی) و شفافیت. یا شاید حتی کمی جسارت.
واژهها خودِ ما هستند. ما واژههایمان هستیم. این که چه واژهای داری برای توصیف خودت، تو را میسازد. من این ویژگیای که دارم نیستم. من توصیفی هستم که از این ویژگی در ذهنم دارم. توصیف که عوض شد، من هم خودم را عوض میکنم.
قبلاً توصیف حالتِ مقابلش برایم چیزی بود در حدود سیاست داشتن، واقعی نبودن، بازی کردن، استراتژی، این طور چیزها. از آن طرف هم خودسانسوری. حالا اینها به انتهای قطب رفتهاند. کمی اینطرف تر بلوغ آمده. ملاحظه. آهستگی. تآمل.
به گمانم بخشی از رشد آدم در این طور فرایندها اتفاق میافتد. تجربهی زیسته ات که بیشتر میشود، دامنهی لغاتت برای توصیف وضعیتهای انسانی گستره میشود. متضادها کمی از هم فاصله میگیرند و در فاصلهشان واژههای سایه-روشنتری مینشینند. بعد هی خودت را از قطبها پهن میکنی که برسی به واژههای آن میانه. وسیع میکنی خودت را.
سایه-روشنتر همیشه خوبتر است. انسانیتر است.
پ.ن: "توصیف" واژهی خوبی نیست برای منظورم. برای چیزی اسم گذاشتن. نه چیزی را توصیف کردن. کلمه ای که احتیاج دارم، باید مسیرِ برعکسِ "تعریف کردن" باشد. یاری سبزتان.
پ.ن: "توصیف" واژهی خوبی نیست برای منظورم. برای چیزی اسم گذاشتن. نه چیزی را توصیف کردن. کلمه ای که احتیاج دارم، باید مسیرِ برعکسِ "تعریف کردن" باشد. یاری سبزتان.
No comments:
Post a Comment