من دوست دارم تاریخ را اینطوری بنویسند. دلم میخواهد تاریخ را که مینویسند، از آدمها بنویسند. از این که یک نفر سالهای اول زندگی بچهی اولش را ندید چون در سفر بود. بنویسند یکی هی بازنشسته نشد چون هر دو طرف اصرار داشتند در مذاکرهها حضور داشته باشند. بنویسند مونیز برای نوهی صالحی لباس ام آی تی آورد. بنویسند صبحها کری میرفت دوچرخهسواری و وزیر خارجه چین میرفت توی همان مسیر میدوید. بنویسند ظریف که برگشت، همسرش پایین پلههای هواپیما منتظر بود. بنویسند وقتی بیانیه داشت نوشته میشد خورشید کجای آسمان بود.
انقدر دلم میخواست مثل همین مجموعههای عکسی که از ساعتهای آخر مذاکره هست داشتیم از وقتی قطعنامهی پایان جنگ امضا شد. از همین عکسها که یک زنی نوزادش را در آغوش دارد روی مبل، و تلویزیون روی بی بی سی روشن است مثلا. این مجموعه عکسها، این گزارشها، دفتر شعارهای مامان از هشتاد و هشت مثلا، که قطرههای اشکمان را هم دارد و خشممان را و بعدتر دست خط لرزان من را وقتی تعداد رای های روحانی را می نوشتم و "جای رفیقامون که نیستن خالیه". یا پرفورمنس آن دختری که اسمش را یادم نیست. که روی یک عالمه کپسول دارو خوابیده بود روبروی سازمان ملل، و توی هر کپسول داستان رنج یک آدم بود از تحریم داروها.
اصلاً همین است که روایت فتح را اینهمه دوست دارم. هیچ چیز به اندازهی نیمهی پنهان ماه اسم همت را برای من از اسم یک اتوبان فراتر نبرد. هیچ چیز بیشتر از روایت رنج فرشته، به من نفهماند که یعنی چی که امریکا به صدام کمک کرد برای لاپوشانی استفاده اش از سلاح شیمیایی.
من دوست دارم تاریخ قصه ی زندگی آدمها باشد نه ماجرای حکومتها و کشورها. ماجرای کشورها انسانی نیست. انبوه اسم و اتفاق و تحلیل است. همدلی آدم را بر نمیانگیزد با مردم زمانی که روایتش میکند.
به گمانم کمی حرفهای ترش میشود اینکه دلم میخواهد نقش ادبیات پررنگ تر باشد در نوشتن تاریخ. نه. یعنی چیزی که هست را دارم طلب میکنم. فقط کمی رسمی تر. مثلا در مرحلهی ویکیپدیا. یعنی ویکیپدیا بعدا ننویسد بیانیه ی مطبوعاتی دوم آوریل این را گفت و انقدر طول کشید تا تدوین شود. توی ویکی پدیا چیزهایی بنویسند از جنس حرفهای پاراگراف اول. بنویسند؟ بنویسیم یعنی.
هرچه بیشتر میگذرد بیشتر میفهمم چه جور معلم ادبیاتی میخواهم باشم. بیشتر میفهمم غایت همهی انتظاراتم از کلاس ادبیات، برانگیختن همدلی ست. همدلی با دیگرِ آدمها. زندهها و مردههایشان. نزدیکها و دورهایشان. برای تاکید روی این فکت بدیهی که آدمها مهم اند. تک تک شان. برای بسط تجربههای انسانی. برای صلح.
No comments:
Post a Comment