Sunday, 12 April 2015

تو راهه. دلم میخواد همینطوری گوله زیر پتو بمونم. خودش بیاد کلید داشته باشه. تو خواب و بیداری صدای باز شدن درو بشنوم، لبخند بزنم. پله‌هایی که میاد بالا رو‌بشنوم. دم در اتاق حسش کنم. چشامو باز نکنم. اون چند ثانیه‌ای که وایمیسته نگاهم می‌کنه رو بنوشم. بعد بیاد طرف تخت و من چشامو باز کنم و تی‌شرتش رو دربیاره بخزه زیر پتو.  بعد همونو تو بغلش بخوابم. بلکه دو قطره خواب آروم داشته باشم بعد از یک ماه.

یه کم دیگه می‌رسه. می‌رم پایین درو باز می‌کنم. وقتی رسیدیم زیر پتو، چشامو می‌بندم و وانمود می‌کنم این تخت خونه‌ی منه. با اون نور عزیزی که صبحا میفتاد روش. با سکوتش. با خلوتی‌ش. چشمامو می‌بندم و شلوغ پلوغی این اتاق و پرده‌های قرمز آزارنده‌ش رو فراموش می‌کنم.

نآرزوی باهاش موو این کردن رو به گور می‌برم آخرسر؟

No comments:

Post a Comment