Thursday, 9 April 2015

صدای گنجشک‌ها میاد.
و صدای خروپف‌ دوست‌پسر. (کاش یه کلمه‌ی نایس به جای «خر و پف» داشتیم. من صداشو دوست دارم..)
نخوابیدم.
سرم درد میکنه و حجم اتفاقا و حس‌های این روزها کلافه‌م کرده.
دلم می‌خواد همینو پاشم برم کوه. نمی‌رم که. می‌خوابم همینجا تا صب شه، بعد پیشونی‌شو بوس می‌کنم و می‌رم سوار ماشینم می‌شم که برم خونه. تو راه هم برا مامانم گل می‌خرم برا روزمادر. سیگار می‌کشم و تو مدرس دستمو از پنجره میارم بیرون تا یخ بزنه.
مهسا وحدت می‌ذارم و باهاش می‌خونم که «چه می‌شد ابری از آغوش بودم...»
و شاید وقتی‌می‌رسم خونه بهتر باشم.

ولی فعلا، فقط می‌خوابم اینجا و به صدای هیاهوی گنجشکا گوش می‌دم و کمی گریه می‌کنم ...

پ.ن: لای خط‌های این پست بی‌سروته باز دارم سانسور می‌کنم خودمو. کجا برم؟

No comments:

Post a Comment