هر روزم دو روز شده.
یکی روزِ واقعی که به دانشگاه میگذره و اگه خوش شانس باشم به دوستهام و اینا، یکی شبا، که به خاطر جتلگ خوابم نمیبره، با خودم وانمود میکنم روزه (بعد از کمی تلاش برای خواب. زیاد کشش نمیدم. حوصلهی فکرهایی رو که موقع تلاش برای خوابیدن سراغم میاد ندارم). چراغا رو روشن میکنم، دوش میگیرم، لباس معمولی روزانه میپوشم به جای لباس خواب، و به کارایی که دوسش دارم میرسم. دنبال اینترنشیپهای خارج از کامفرت زُن میگردم، به ایدههایی که دارم برا کارای مختلف فک میکنم، به ساعتِ کانادا با خواهرم اسکایپ میکنم، تو جلسههای کاریِ آنلاین شرکت میکنم به ساعت آمریکا.
قطعاً خیلی طولانی نمیشه اینطوری ادامه داد. اما این جدایش رو دوست دارم. اینکه تو روزِ واقعی وقتی دارم سرِ تکلیفهای کلاس نقشه جون میکنم، میدونم یه جهان موازیِ شبانه دارم ک خیلی امنتر و دوستداشتنیتره. یه جورِ کمتر کشندهای رو پیدا میکنم برا پیاده کردن همین مدل تو زندگی روزمرهم. یه جوری که هی وسط روز خواب نباشم و اینا طبعاً.
کلاً فک کنم تصمیمم همینه. دو تا زندگی موازی بسازم برا خودم. اونی که بهش مجبورم و اونی که دوستش دارم. به نظرم جواب بده برای دووم آوردن.
No comments:
Post a Comment