دوباره
شکوفهای که از جای زخمهای کهنه سر باز میکند
Wednesday, 23 April 2014
این بار که نامجو داشت میگفت "بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد/ تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی" ،
از اون اضطرابی که همیشه میگرفتم خبری نبود.
برای اولین بار تو کل زندگیم، نشستهم که آتیش رو بشونیم.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment