یه بار س بهم گفت من دوست دارم اگه اومدم، رابطهمون هرجا رفت با آغوش باز بذاریم بره. اما تو اینو نمیخوای. من اون موقع رو محکمترین قلهی جهانم وایساده بودم. داشتم میرفتم ایران که به آ پیشنهاد ازدواج بدم. خیال میکردم هیچی دیگه ما رو از همدیگه نمیگیره. رفتم و برگشتم و از قله شوت شدم پایین. قله از دست رفت و جهانم دوباره سیال و بیدروپیکر و ناامن شد.
گاهی بهش فکر میکنم. و به این که الانا اگه میومد شاید میذاشتم رابطهمون هر جا میخواد بره. شاید هم نه. به هر حال اون الان رو محکمترین قلهی جهانش خونه ساخته. جهان مشترک ما جهان ناهمزمانیهاست.
عجیبه. حین نوشتن همینها فکر کردم اگه همین الان تکست بده چی کار میکنم. و دیدم جواب نمیدم. همهی حرفهایی که میزنم معطوف به اون تصویر ایدهآلیه که یه جایی اون آخرا شکست.
فکر کنم اولین باره با این واقعیت مواجه میشم که دیگه دوستش ندارم.
No comments:
Post a Comment