Friday, 9 September 2016

عکس پست قبلی کشوی دراور اتاقمه. از این کارهای دیوانه وار کردم. برداشتن عکسش از دیوار. برداشتن کاجش از روی دراور و قایم کردنش توش. و از اون بدتر برداشتن اون عکس هایلاین. پنهان کردن همه شون پیش قرص‌های افسردگی و پیش «چیزهایی که نمی‌دونم باهاشون چی کار کنم»
از قبل از ماجرا تخت سفارش داده بودم و دشک. امروز تخت رو سرهم کردم. جای همه چیز رو تو اتاقم عوض کردم. 
هنوز نخوابیدم از بعد از دیالوگ آخر. هنوز اگه تو خونه سکوت باشه پنیک می‌کنم و نفس نمی‌تونم بکشم و بغض هجوم میاره. اما خب. سرم رو گرم نگه می‌دارم.

سه برابر تعداد دفعاتی که شنیدم «می‌فهمم. سخته» ازهمه غیر از شقایق و خواهرم شنیدم که «انقد سخت نگیر / سختش نکن برا خودت». یکی از اولین آرزوهای ویش‌لیستم اینه که آدم‌ها بفهمن در جهان من چیزها انقدر سختن و برای سختیشون دلیلی وجود داره و پایبندی‌هایی. که بفهمن من دارم «سختش نمی‌کنم» همین قدر سخت هست برای من. تجربه‌ی من از اتفاقاتی که اطرافم میفته غلیظه. خوشی‌ها و دردها. همه رو بیشتر حس می‌کنم. و؛ نه. آیم نات گانا گیو آپ آن دت. چرا نمی‌شه فقط کنارت باشن بی‌که هی جاج بشی که چقدر واقعا سخته و چقدرش رو خودت داری بزرگش می‌کنی؟ چه فرقی می‌کنه وقتی به هر حال در حال حاضر تجربه‌ی من همینقدر سخته؟

دارم تلاشمو می‌کنم. ولی باورم نمی‌دونم چی میشه. نمی‌دونم چی می‌مونه در قلب من برای ادامه دادن. چطور ادامه دادن. فعلا طوری خسته‌م که انگار کوه کنده‌م. و خوابم نمی‌بره. 

No comments:

Post a Comment