دیروز بالاخره موفق شدم خودم رو به استاد درس بیهقی ببینونم.
اینطوری بود که کلا من رو جدی نمیگرفت. هیچ وقت بهم نمیگفت از رو متن بخونم. یک چهارم دیگران ازم درس میپرسید. و به اشتباهاتم گیر نمیداد تو همون درس پرسیدن. رسماً شهروند درجه دو بودم تو کلاسش.
دیروز بالاخره داوطلب شدم برای خوندن متن. ترجمهی لغت به لغتی رو که برای بیتهای عربی میخواست اشتباه میکردم هی. بعد از بیتها گفت "خب متن رو کی میخونه؟" و من در حالی که داشتم منفجر میشدم از اینکه "فقط چهار بیت؟" و به خودم فحش میدادم که چرا فرصت داوطلب شدن رو سر بیتهای عربی سوزوندم، وقتی در کمال خوشحالی دیدم داوطلبی وجود نداره، گفتم "خودم بخونم؟"
و خوندم.
هی خوندم. خوندم. خوندم. هی نمیگفت یکی دیگه بخونه. حدود بیست دیقه داشتم بیهقی میخوندم برا کلاس، تا اینکه رسیدیم یه جایی که تقاوت تصحیحی که من داشتم با تصحیح مرجع کلاس زیاد شد. خودش خوند.
و از اینجا شروع شد و سر ِ اصطلاح پرسیدنهای چند دقیقهی آخر کلاس هم نگاهش از رو من نمیپرید و جدیم میگرفت. یکی دو جا هم که بچهها داشتن بدهی یکی رو به دربار غزنوی حساب میکردن، تیکهی ننری انداخت از این جنس که "ما خیلی وقته با عددا کار نداریم. اینا رو باید از فنیها بپرسیم" و یه نگاهی هم بهم انداخت با خنده و رفت سر ادامهی متن.
تیکهش رو به عنوان "سلام آدم فضایی! به جمع ما خوش اومدی" پذیرفتم.
تیکهش رو به عنوان "سلام آدم فضایی! به جمع ما خوش اومدی" پذیرفتم.
No comments:
Post a Comment