حالم خوبه.
زندگی هنوز سریعه و وقت و تمرکزِ از خودم نوشتن ندارم. وقتی وقت دارم هم ذهن و چشمم خستهست برای به کامپیوتر نگاه کردن و فکرهای شلوغ رو نوشتن.
اما حالم خوبه و مدام سعی میکنم یاد خودم بیارم که چه جای خوبی از زندگیم ام. سعی میکنم قدردان باشم و به خستگیِ مداومم وا ندم. زندگی کنم.
و زندگی کردن یعنی به خاطر سرما و برف مدام اخم نکنم . به خیابونا نگا کنم وقتی دارم از مدرسه میرم کتابخونه. یا از کتابخونه میرم خونه. منقبض نباشم و تندتند راه نرم. قدم بزنم. یعنی که غذا بخورم و غذا بپزم و با خونه دوست باشم و سینک نگنده. یعنی که با خودم دوست باشم و سیبیلامو وردارم و شامپوی انار و نعنا بخرم و نرم کننده بزنم. یعنی با آدما دوست باشم و معاشرت کنم و برای حرف واقعی زدن انرژی بذارم.
یه پلی لیست گوگوش هست که وقتی غذا میپزم گوش میدم. هجرت و طلاق و فصل تازه. درخت و خنجر و خاطره. دوری و دلتنگی و دلنگرانی و پریشونی. ذوق و عزم جزم و تلاش و تمرکز.
ماه هفتم.
No comments:
Post a Comment