نشستهم رو مبل، چایی نبات میخورم، با خودم مذاکره میکنم که ببینم بالاخره میتونم خودمو آروم کنم یا باید برم سراغ کلرودیازپوکساید. به همخونه که کنارم نشسته کار میکنه میگم «فوقش این امتحانه رو قبول نشم، میذارمش برا سال دیگه. من که به هر حال سال دیگه نمیخوام درس بدم»
-اوهوم. تابستون هم میتونی بدی
-نه تابستون که میخوام برم ایران
- آها دیگه مطمئن میخوای بری؟
- آره. نمیتونم واقعاً. دارم اذیت میشم دیگه.
اشک که داره راه میفته بلند میشم میام تو اتاقم. واقعیت بهم وارد شده: تا تابستون خیلی مونده. خیییلی مونده.
کلرودیازپوکساید؟
No comments:
Post a Comment