Tuesday, 26 July 2016

خداحافظی ششم٬ خداحافظی آخر.

وسطش گفت یه لحظه از ذهنم رد شد عکس حلقه‌هامون رو بهت نشون بدم. لابد چون تاحالا هرچیز مهمی شده رو با من شِر کرده. تو دلم گفتم اینم از حماقت منه. نوشتم «برو بیرون بابا»

یه جا گفتم ببینم عکس حلقه‌هاتونو؟ فرستاد. گفتم قشنگن:) گفت خیلی کسخلی. گفتم واقعنی گفتم انینه. گفت نه، اینکه خواستی ببینی رو می‌گم. نوشتم «هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم»

گفتم کمتر دوستت دارم. گفت غم‌انگیزه. تو دلم گفتم دیگه نمی‌خوام از پیامدهای غم‌انگیز انتخاب‌های خودت پراتکت‌ت کنم.

گفتم اگه می‌تونستم خودمو به یه بار دیدنت قانع کنم می‌زدمت حالم خوب می‌شد.

تو دلم گفتم تو برا من هرگز نجنگیدی اما برا اون زندگی خوب جنگیدی. گاهی از من و عاطفه‌م مایه گذاشتی برا جنگیدن. کلید خونه‌ی منو گرفتی که باهاش بخوابی که مشکلتون رو حل کنی. منم خر. من واقعا خر. درناها رو جمع کردم برات که یه وقت نفهمه اونی که خونه‌شو مکان کردی برای کانفلیکت رزولوشنتون منم. نگفتم که. به جاش بلند گفتم برو به زندگیت برس. بجنگ براش.

پشت سر گذاشتن و سکوی پرش و جام تجربه و حفره‌ها.

پایان.

No comments:

Post a Comment