کاری رو که می بینی اعصاب نداری بکنی، بی خیالش شو برو یه کار دیگه کن. و واقعا بی خیالش شو. بذار ذهنت فاصله بگیره. بعد بهش بر میگردی و انجامش میدی به خدا. نترس انقدر.
مثلا:
پنج روز با عذاب وجدان نمی رفتم سراغ کارهای این پروژهی کذایی که بهش پیوستم جدیداً. هی خیز ور می داشتم طرفش، لپ تاپو باز می کردم، و تمرکز نبود و نمیشد. چه مرضی بود خب که هر بیرون رفتن و هر کارِ دیگه کردن و هر گشت و گذاری رو کوفت خودم کردم؟ آخر سر دوست پسر و یکی از دوستاش که منم دارم باهاش دوست میشم اینجا بودن، دیدم حرفای نیمچه دونفره دارن، پاشدم رفتم تو اتاق نشستم سرش و یه تیکه شو تا حد خوبی تموم کردم.
در حالی که تمام روزهای قبلش رو با احساس بدبختی گذرونده بودم.
مثلا:
الان حال ندارم خونه رو مرتب کنم و هیچ چی جواب نمیده. به جاش میشینم کلوسر رو دوباره میبینم حالشو می برم. این دفه بی عذاب وجدان. بعدش هم هرچی شد شد. هیچ کی از تو خونه ی نامرتب زندگی کردن نمرده. اگه قراره با فکرش خودمو عذاب بدم، خب نمی ارزه به اون حالِ خوشی که خونه ی مرتب بهم میده.
No comments:
Post a Comment