شکوفهای که از جای زخمهای کهنه سر باز میکند
شب کنسرت گوگوشه. یه ساعته رسیدیم دیسی و همه تو هتل چپ کردن. خوابن. نور روشن عصر از پنجرهی بزرگ. من کتاب میخونم. گاهی غمی تو دلم میاد از ترس از دست رفتن چیزی که داشت شکل میگرفت. اما غم بزرگی نیست. گذرا و لطیفه.
آروم و صبورم.
No comments:
Post a Comment