بعد همهی اینا به کنار، به من میگی
I can't deal with your shit for you.
بعد شت تمام اینسکیوریتیهات رو به زور مینذازی رو دوش من که دیل کنم؟ اونم از کجا، از سوراخ تنها و بزرگترین اینسکیوریتی خودم؟ این جور زیر پوستی؟
ای ریدم تو اون هوشی که اینطوری استفاده میکنی ازش.
امروز داشتم همه اش بهت فکر میکردم و اینکه چقدره که ازت بیخبرم. یهو یادم افتاد که چرا از دلنوشتههات غافل شدم؟؟؟ اومدم اینجا و دیدم حال دلت هیچ خوب نیست...دلم سوخت...رفتم سراغ ه.الف.سایه که برام آوردی و قول دادی یه روز اینجا تو یه کافه برام بخونی...تعطیلات بین ترمت میای برام بخونی؟
ReplyDelete