"Let it go
Let it leave
Let it happen
Nothing
in this world
was promised or
belonged to you
anyway"
--Rupi Kaur
اون مسئولیتی دربرابر جنگ من با ترس از vulnerability نداره.
اون مسئولیتی در برابر تلاش من برای حفظ حریمش و اشغال نکردن فضای زیادی در زندگیش نداره.
اون مسئولیتی در برابر اینکه من چقدر بودنش رو میخوام نداره.
اون مسئولیتی دربرابر گریز و حضور متناوب و مدام من نداره.
در برابر بیدار شدنم با دلتنگی و بروز دلتنگیم
در برابر این شوق بیحد برای شر کردن قشنگی و شادی روزهای برفی با اون
در برابر این حرارتی که تنم میخواد با تنش شر کنه تو این صبحهای سرد
در برابر خروج گاه به گاهم از لاک ترس از دوست داشتن و دوست داشته شدن
در برابر این صداهای متناقض که هر اتفاقی رو به هزاران شکل روایت میکنن تو سرم
در برابر ایستادنم لب این صخره، تو این باد شدید
اون هیچ مسئولیتی در برابر هیچی نداره.
اما کاش داشت. کاش جهان مسئولیتی میذاشت روی دوش کسی که میگه "I want you to love me " و میشنوه "I want me to love you too, but.... " و دو هفته بعدش صبح با سمس "I still miss you" بیدار میشه.
قلبت رو قورت بده. چای دم کن. پرده رو بزن کنار. بذار Tom Odell بخونه
And I wanna kiss you, make you feel alright
I'm just so tired to share my nights
I wanna cry I wanna love
But all my tears have been used up
و بی که فکر کنی یا روایت کنی، مقالهت رو بنویس انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. بذار قلبت شگفتزده بشه از تپشهاش. بذار قلبت در تنهایی باور کنه که هنوز میتونه دوست بداره. هنوز میتونه منتظر باشه و بخواد. به تپشهاش گوش بده و شگفتزدگیش رو embrace کن.
بعد زیر لب بگو «این باران شدید، این باران شدید، میریزد به دریا میریزد به دریا میریزد به دریا» اما نگو بیهوده. نگو بیفایده. به سفیدی برف نگاه کن و شاکر باش برای تپشهایی که مدتها فکر میکردی مردهن. و بعد
let it go...
No comments:
Post a Comment