حدود دو ساله که دارم روی کنترل خشمم کار میکنم.
اگه درست یادم باشه، از بعد از برک آپم با دوست پسر قبلیم، که اونهمه برا هردومون آسیبزننده بود شروع شد. اونهمه فرصت دیالوگ که من با ناتوانیم تو مسلط موندن به خودم به فاک دادمشون. به نظرم یکی از مخربترین تأثیرات خشمِ رها شده همینه.
مدتیه یاد گرفتم بگم "الان عصبانی ام. آروم شدم حرف میزنیم" و هنوز در تلاشم برای اینکه دربرابر شنیدن این جمله مستأصل نشم و کلید نکنم که "نه. بیا همین الان حرف بزنیم." (سلام دوست پسر جان! چطوری شما؟ قربونت برم :سوت)
این روزها اما به این فکر میکنم که عبارت "کنترل خشم" از بیخ ره به ترکستان ه. شاید درست از لحظهای که خانم روانکاو در ادامهی بخش کوچیکی از حرفهام که میگفتم توم پر از هزارجور خشم از هزار تا آدمه و الان میترسم این ماجرا هم یکی از همونا بشه، گفت آها پس این رو هم باید یاد بگیری که مدیریت کنی.
بله. مدیریت. مکانیزم مواجههی من با خشم همیشه اشتباه بوده. دو قطبیِ "تخلیه" و "کنترل" خیلی مریضه. این جوری که من کنترلش میکنم، فقط جلوی بیرون اومدنش رو میگیرم. نگهش میدارم اون تو بدون این که هیچ پردازشی روش انجام بدم. همین میشه که الان که حدود یک سال و نیم از قطع رابطهم با یه دوستی میگذره، یه شبایی خواب میبینم که اتفاقی دیدمش و تمام حرفهای اون روزها رو دارم با فریاد بهش میگم. و بعد از اون ماجرا، هر خشمی که توم به وجود میاد، از استرس این که خرم رو بچسبه تا سالها بعد، هزار بار به این فکر میکنم که بریزمش بیرون یا نریزمش بیرون. از اون طرف هم وقتی میریزمش بیرون باز "تخلیه" اتفاق نمیافته. فقط بیتابیم کم میشه و اون بخشهاییش که ته ته وجود آدم به عزت نفس مربوطه یه کم آروم میگیره. خشم اما فقط شکل عوض میکنه.
آدم باید یاد بگیره که چطور بریزه بیرون و چطور نریزه بیرون. اگه نمیریزه بیرون، نباید فکر کنه که تموم شد. باید بلد باشه اون گلوله رو تو خودش یه طوری پردازش کنه تا حل شه. بره. نمونه. تموم شه. یک کلام. باید بلد باشه مدیریتش کنه.
No comments:
Post a Comment