Tuesday, 7 January 2014

یه حرفایی زده بود راجع به این که آدم از کجا بفهمه کی باید بره پیش روانکاو. در زمان خودش به نظرم خیلی روشنگر اومده بود حرف‌هاش. الان ولی بی‌معنی شده. انگار اون جمله‌ها خیلی ساده‌انگارانه‌ن.

همین‌طوری میشه همیشه. یه گرهی اون ته هست. و تو دیگه نمی‌تونی ندیده‌ش بگیری. هی پله پله می‌ری به عمق٬ تا بهش ‌برسی. هر چی تو سطح‌تر به راه‌حل‌های پیداشده‌ت عمل کنی زودتر نجات پیدا می‌کنی. همه‌ی راه‌حل‌ها معنی دارن٬ به شرطی که هم‌سطحشون وایساده باشی. و گرنه تو اون عمقِ عمق٬ غیر از خود آدم هیچی معنی‌دار نیست.
بعد هر پله که می‌ری پایین٬ طبعاً پیچیده‌تر میشه همه چی. واسه همینه که اینطور می‌شینی به مسخره کردن راه‌حل‌هایی که تو ذهنت داشتی.
وخب آفت‌ترینش روانکاویه که برا یه ماه٬ دو ماه دیگه بهت وقت می‌ده. تو اون دو ماه به اندازه‌ی کافی وقت داری که بری پایین و بزنی به ریشه.

از هرجایی که ممکنه باید جلوشو بگیری. هیچ راه‌حلی رو نباید بذاری مشمول مرور زمان بشه. نباید بذاری به جای مشکل٬ راه‌ حل‌ها برطرف بشن.

درست در‌لحظه‌ی رسیدن به این درک٬ یه وقت روانکاو گرفتم برا خودم٬ برای کمتر از یه هفته دیگه. معیار همیشگی‌م رو میت نمی‌کنه. امتحانشو پیش هیچ‌کس که بشناسم پس نداده. فقط از طرف یه روانکاو امتحان پس داده‌ای معرفی شده. هنوز فک می‌کنم می‌تونه بی‌فایده باشه. اما خب. ایده‌ی دیگه‌ای هم ندارم فعلاً.

No comments:

Post a Comment