یک. سابجکت ایمیلهایی که به شقایق میزنم رو با تاریخهاشون یه جا ثبت کنم، خودشون به تنهایی روایتم میکنن.
دو. این 20 دقیقه ی به تماشای آب های سپید رو هیچ وقت اینهمه با تمام دل و جونم گوش نمیدادم. هی منتظر بودم تموم شه برسیم به ساری گلین. الان یه جوری به روانم نشسته، یه جوری حسرت و درد و خلاء و پذیرش و آرامش و رهایی رو توش میشنوم که انگار برا الان من نوشتنش. رحمت خدا به اون ذهن و اون پنجهها و اون حنجرهها که این چارخط شعر رو اینطور زنده کردن.
هیچ. همین دیگه. آبهای سپید. بادها. آبهای سپید. زمین عریان مانده است. بادهای گمان. یاد مهر تو. آبهای سپید. آبهای سپید. آبهای سپید...
No comments:
Post a Comment