Friday, 24 July 2015

برزخ

امروز یک ربع درباره‌ی این حرف می‌زدیم که دلمون برای بوی تن هم تنگ شده. وقتی صب تو بغل هم بیدار میشیم، وقتی مستیم، وقتی هنگ اوریم، هزارجور وقت دیگه.

دلتنگی یاد آدم میاره که چه همه جزئیاتِ هم رو بلدیم. دلتنگی انگار خطوط کمرنگ و ریز ادراک آدم رو پررنگ می‌کنه. تمایزها رو بُلد می‌کنه.
جرئت کنم؟ دلتنگی ما رو به هم می‌شناسونه. درسته که فاصله، شناخت ما از اکنونِ هم رو تا حدی مختل می‌کنه. اما شناخت ما از آنچه که برای هم‌دیگه بودیم رو عمیق و دقیق و نفس‌گیر می‌کنه.

No comments:

Post a Comment