اون کاغذی که روش نوشته بودم
"Take risks, make mistakes, learn"
رو از جلوی چشمم ورداشتم.احساس میکنم دیگه رسیدم به نقطهای که ریسک کردن در کانتکست مدرسه عادتم شده. دیگه کمتر میترسم.
به جاش عکس دستهجمعیمون با دوستای جدیدم رو گذاشتم. عکس مال تولدمه. یه تاج نقرهای گذاشتن رو سرم که پرنسس باشم و تجربهی تولد امریکایی داشته باشم. شقایق هم هست. کنارمه.
دیگه از خودم عصبانی نیستم. و تازه الان میفهمم که چقدر اون اصرارم به «یه سال تنهایی میکنم» بیشتر از جنس پانیشمنت بود تا تصمیم. دارم به خودم اجازه میدم باز از امنیتم تو گروه دوستای جدیدم لذت ببرم. و سدِ زبان هم هست البته. که باعث میشه ته تهش تنها باشی.
کنارش هنوز همون کاغذسبز کوچیکه:
صبور باش
و تنها
و سر به زیر
و سخت.
کنار ترش عکس اون گرافیتیای که تو نیویورک دیدیم. هایلاین بودیم با شقایق. راه میرفتیم و من از آ حرف میزدم و از اینکه نمیدونم. نمیدونم چه کنم با اینهمه فاصله و اینهمه هم رو نفهمیدن و اینهمه عشق. بعد خیابون پیچید، گرافیتی رو دیوار جلومون بود: اینشتن که با یه پلاکارد تو دستش، سه جور مستاصلی داره بالا رو نگاه میکنه. رو پلاکارد نوشته «لاو ایز د انسر»
یه کم بالاتر رو دیوار، لبهی اون بردی که روش خاطره جمع میکنم و ددلاینا رو میذارم جلوی چشمم، عکسای مامانم اینا و مریم اینا و بچهها ن. خانواده.
همونجا روی همون برد، یه کاغذ زرده که روش با قرمزنوشتم «و تو را به یاد آوردن/ چون/خونی در دل» و کمی پایینتر، کج، با مشکی، «این شعر شرابیست که آغشته به خون شد»
و رو یه کاغذ سبز «نگاه کن، هنوز آن بلند دور...»
روی میز، فرمهای هنوز پر نشدهی معلم جایگزین شدن، کتاب آیین نامهی رانندگی و مدارکم، کتابایی که دم دستم لازم دارم، پشن پلنر، پوشهی تکلیفهای بچههام که باید صحیح بشن، و یه کتاب که برا فان و حال خوب کنی میخونم صد سال دو صفحه، و لیوان رواننویسهای رنگی و مدادرنگیها.
ماه هفتم.
No comments:
Post a Comment