سر کلاس آموزش استثنایی دانشگاه، با این دانشجوهایی که تاحالا سر یه کلاس واقعی هم نرفتن، بیشتر از هروقتی میفهمم چقد این تجربه ارزشمنده.
اینا وقتی شروع میکنن راجع به نقش معلم تو پیشرفت دانشآموزایی که لرنینگ دیسابیلیتی دارن حرفمیزنن، دلم میخواد داد بزنم بگم خفه شین. به همین خشونت. دلم میخواد بکشونمشون با خودم سر کلاس، بگم بیا نیم ساعت این کلاس رو مشاهده کن، بیا فقط سعی کن پنج دیقه با یکیشون حرف بزنی، بعد ببینم چطوری روت میشه اینطور سخنرانی کنی.
۶ تا از بچههای پروگرم ما که از اول امسال داریم تو مدرسه کار میکنیم با هم این کلاسو داریم. بعضی وقتها سر کلاس همدیگه رو نگا میکنیم، بعد سرامونو میذاریم رو میز، پاش بیفته به حال خودمون گریه میکنیم.
بعد دختره داره نمودار اچیومنت گپ رو نگا میکنه، در جواب استاد که میگه «هدف شما به عنوان معلم چیه؟» میگه «اینکه گپ بین میانگین بچه ها و بچه های با لرنینگ دیسابیلیتی رو ببندم»
من میزنم تو سر خودم که بابا، اصن محدودیتهای واقعی تو کلاس هیچی. میخوای تو یه مجموعه داده، گپِ بین مینیمم و میانگین رو ببندی؟ یعنی انقد تواین شعارا غرقی، که نمیبینی از نظر ریاضی این حرفی که میزنی بیمعنیه؟
این ایدهآلیستی پوشالیشون راجع به شغل معلمی، این ایدههایی که از جای گرم بلند میشن، این سادهانگاریشون، ای خدا.
No comments:
Post a Comment