Thursday, 1 May 2014

انتظار در من می‌گندد اگر طولانی شود.

یک رفیقی داشتیم ما، یعنی داشتم، او هنوز هم دارد. یک رفیقی داشتم که رفیق قدیمی دوست پسر بود. برادرطور. آرام آرام با هم دوست شده بودیم و چند وقتی بود که رابطه‌مان شکل گرفته بود. چند وقتی بود که برای بعضی حرف‌ها می‌دانستم انتخابم اوست. می‌دانستم برای چه حرف‌هایی سراغ من می‌آید. به سکوت همیشگی‌اش راه پیدا کرده بودم. می‌شناختم‌ش.
رفیق ما رفت سر یک کار مهمی و کنارِ اینکه برایش خوشحال شدم، آرام آرام از دست دادمش. وقت نداشت و خسته بود. هرروز تا بوق سگ سر کار. شماره‌اش را هم به اقتضای شغلش تغییر داده بود و من دیگر نمی‌توانستم تماسی باهاش داشته باشم. تولدش را با دایرکت اینستاگرام تبریک گفتم. واکنشی نبود. انتظاری هم نداشتم. همین که انتظاری نداشتم غمناک بود. چندباری هم دیدمش. در اوج خستگی وقتی با دوست پسر بیرون بود و من نزدیک بودم. خوش می گذشت. رفع دلتنگی می‌کردیم. از آخرین بارش خیلی گذشته. 
هنوز هر ازگاهی از طریق دوست پسر ارتباطکی با هم داریم. در حد "سلام برسون" و این که چیزی جایی بخواند که به دغدغه‌های من مربوط باشد، بفرستد برای دوست پسر که به دست من برساند.
امروز رفته بودند کارتینگ. دوتایی هم نه، که خیال کنم وقت برادرانه‌شان بوده. مهم نیست. لابد هزار دلیل آن طرف بوده که من همراهشان نبودم. هنوز حرف نزده‌ایم که بفهمم چرا و چی. اما این دل گرفتگی باب یک فکرهایی را در ذهنم باز کرده.

بپذیرم که دوستی برای من یک چیز عملی‌ست. خیلی هم برایش صبور نیستم.
 کسی که هیچ راه تماسی باهاش ندارم و نمی‌بینمش و همه چیز به تصمیم او وابسته ست، دیگر رفیق من نیست. دوباره، فقط رفیقِ دوست پسرم است. (خودم می دانم. نیمی از ماجرا از اینجا آب می‌خورد که فهمیدم دوستِ دیگرمان که اتفاقا دختر هم هست، شماره اش را دارد. دیگر با فکر اینکه اقتضای فضای کارش است غم‌م از بین نمی رود.) خیلی امیدی ندارم که چیزی شبیه قبل شود. اما اگر هم شد، من راهی را نبسته‌ام. او هنوز همانقدر عزیز است و دوست داشتنی. فقط توی دل خودم، دیگر از دایره‌ی دوست‌هام گذاشتمش بیرون. برای آرامش خودم. که منتظر نباشم هی. دلتنگ نباشم و وقتی دوست پسر زنگ بزند که ما داریم میایم دنبالت، مثل بچه‌ها ذوق نکنم. که بدانم من در دوگانه‌ی هیچ انتخابی برنده نخواهم بود. 
بی رحمانه ست؟ شاید. اما من هم دیگر خسته‌ام از این بازی‌ها. نیت آدمها، آن‌ها را دوستِ من نمی‌کند. نیت آدم‌ها فقط باعث می‌شود از دستشان ناراحت نباشم. عصبانی نباشم. اما نیت آن‌ها جلوی غمگین شدنم را، جلوی احساس از دست دادنم را، احساس تنهاییِ وقت‌هایی که می‌شد رفت باهاشان حرف زد را نمی‌گیرد. من منتظر بودن را به شکل سالمش بلد نیستم. قطعاً راه‌های سالم تری هست برای منتظر بودن. اما انتظار من را به مرز جنون می‌کشاند. ترجیح می‌دهم خودم را در موقعیتش قرار ندهم. 

از دایره‌ی دوست‌هام گذاشتمش بیرون. تا ببینم آینده چی توی آستینش دارد. 

No comments:

Post a Comment