چرا این پیپر من رو به درون خودش نمیکشه؟
چرا اون لحظهای نمیرسه که انقدر توی متنی که یادت میره ساعت چنده و گردندرد میگیری؟
جواب سادهای داره. آرگیومنت به اندازهی دفعهی قبل جالب نیست. هیجانزدهم نمیکنه که بخوام به متن برسونمش. عجیبه.
نه. همین الان که اینو نوشتم فهمیدم همون قد برام جالبه. فقط هنوز هم کاملاْ اون شکل قشنگی که می خوام رو نگرفته. چون خیلی پیچیده تره از آرگیومنت قبلی. خیلی خیلی پیچیدهتره و در نهایت ولی حرف تازهتری نداره. به مفهوم مسخره ی فردگرایی مدرن خلاصه میشه. به شکل لوسی. اون چیز تازه٬ اون نقطهی براق٬ توی زاویهی دید و استفاده از متنهاست. نه تو ذات آرگیومنت.
۴۵ دیقه ست به یادداشت هام خیره شدم و نوشتن متن اصلی رو شروع نمیکنم. هی به نسخهی نهایی پیپر قبلی فک میکنم که چقد راضی بودم ازش. و به کامنتهای بسیار مثبت استاد. و اینکه رسیدن به اون نقطه توی چهار روز غیرممکنه.
به اندازهی قبل خوب نبودن فلجم کرده.
هیچ فرایندی در این جهان نیست که به اندازهی نوشتن آدم رو با خودش روبرو کنه.
نه چرا. عاشقی کردن هم هست. تصحیح می کنم.
هیچ فرایندی در جهان فعلی من نیست که به اندازهی نوشتن آدم رو با خودش روبرو کنه.
No comments:
Post a Comment