یه دقه جهان صدای منو نشنوه،
من خیلی خلم ولی دلم برا تب داشتن تنگ شده. یه چیز عجیبی هست توی اون وقتی که تب بالاست و هشیاری ناقصه، یه کم پایینتر از جایی که به هذیون میرسه.
همون اولای اکتبر که مدرسه از روم رد شده بود یه سرمایی خوردم که فقط به سرفه و بدندرد و یه ذره تب رسید، در حد سوزش چشم و خستگی مدام، و دیگه مریض نشدم. خیلی هم خوشبخت و خوش شانسم البته تو این سگ سرما و اینهمه کار. ولی عجیبه که آدم دلش برا چه چیزایی تنگ میشه.
No comments:
Post a Comment