Thursday, 24 March 2016

"The hearts I have touched..."


I wanna leave my footprints on the sands of time
Know there was something that, meant something that I left behind
When I leave this world, I'll leave no regrets
Leave something to remember, so they won't forget

I was here
I lived, I loved
I was here
I did, I've done everything that I wanted
And it was more than I thought it would be
I will leave my mark so everyone will know
I was here

I wanna say I lived each day, until I die
And know that I meant something in somebody's life
The hearts I have touched will be the proof that I leave
That I made a difference, and this world will see

I was here
I lived, I loved
I was here
I did, I've done everything that I wanted
And it was more than I thought it would be
I will leave my mark so everyone will know

I was here
I lived, I loved
I was here
I did, I've done everything that I wanted
And it was more than I thought it would be
I will leave my mark so everyone will know
I was here

I just want them to know
That I gave my all, did my best
Brought someone some happiness
Left this world a little better just because

I was here

I was here
I lived, I loved
I was here
I did, I've done everything that I wanted
And it was more than I thought it would be
I wanna leave my mark so everyone will know

I was here

ناامید شده بودم. خیال می‌کردم اون عطش، اون سرسپردگی مدام، اون گشودن قلب آدمی به عشق، به عاشقیت‌های مدام موازی، اون وسعت بی‌نهایت دل برای گنجوندن آدم‌های متعددی در عمیق‌ترین لایه‌ها،
اون آرزوی روی قله زندگی کردن، برای من نشدنیه. خیال می‌کردم از عهده‌ی آسیب‌هاش برای خودم و دیگرانی که درگیرم می‌شن نمی‌تونم بربیام. خیال می‌کردم انتهای هرراهی توی این پهنه یه قلب زخمیه برای آدمی که باهاش به قله رفتم و یه زخم عمیق برای آدمی که هر بهشت و جهنمی که خواستم برم همراهم اومده و یه احساس گناه همیشگی برای من. قانع شده بودم که اون تجربه‌ی ناب روی قله، نمی‌ارزه به زخمی که جا می‌ذاره رو قلب آدمایی که برام عزیزن. دیگه هربار با شنیدن این آهنگ که زمانی باهاش پر از زندگی می‌شدم، قلبم ضجه می‌زد که اون mark ی که به جا می‌ذارم از خودم اگه یه زخم باشه رو روح آدما، می‌خوام صدسال اثری از وجودم تو این دنیا باقی نمونه. دیگه I'll leave no regrets برام یه پوزخند بود. یه طعنه که هربار باهاش میومد: آره، حسرت نمی‌ذاری بمونه برات. اما یه کوه پشیمونی رو با خودت حمل می‌کنی. قبول کرده بودم که شجاعت پذیرفتن پیامدها رو ندارم. و خب آره، این بازی بدون وایسادن پای پیامدهاش خودِ جنگه. از بازی کشیدم کنار چون دیگه نمی‌تونستم آسیب‌زدن به آدم‌های عزیزم رو، آسیب زدن به عزیزی که پای تمام دیوانگی‌هام وایساده رو، تحمل کنم.

حالا، از احساس گناهِ یکی از عمیق‌ترینِ این تجربه‌ها رها شده‌م. خیالم راحت شده که اون اثری که ازم به جا مونده، «در مقیاس بزرگتر، در مقیاس چند ساله، در مقیاس زندگی»، چیز ارزشمندیه. و بالاخره یه جایی، وایسادم گفتم من به تو زخم زدم، و اون کاری که به نظرم برای آروم گرفتن درد اون زخم لازم بود رو انجام دادم. گوش دادم. صبر کردم. و برای یک بار هم که شده، خودم رو گذاشتم کنار و به اون چیزی فکر کردم که برای‌ اون بهتره.

در طول این فرایند، نگاهش کردم که دوباره جلوی چشمم شد همون آدمی که دوسال پیش دوستش داشتم، و بعد نگاهش کردم که رفت.

حالا خیالم راحته که برای یک بار هم که شده، قله رو نفس کشیده‌م. که می‌شه. که اون شجاعت رو پیدا کرده‌م بالاخره.

آیا برمی‌گردم به قله؟ برمی‌گردم به اون گشادگی؟ به اون باز کردن در قلبم روی عشق، هر وقت و هر طور که پیدا بشه؟
نه.
خسته‌م. خسته و زخمی‌ام. عشق، دوست داشتن، خود vulnerability ه. روحتو میذاری وسط که تراش بخوره. حساس و آسیب‌پذیر می‌شی. در شجاعانه‌ترین و صادقانه‌ترین شکل ماجرا، خودت پاره پوره می‌شی. برای تمام اون‌هایی که این آسیب‌پذیری رو دووم میارن، برای تمام اون‌هایی زخم می‌خورن و می‌مونن، برای اون‌هایی که «چه تازیانه‌ها که با تن تو تاب عشق آزمود/ چه دارها کز تو گشت سربلند» انقدر احترام قائلم که نمی‌دونم چطور بنویسم(سلام سین!). من خاک زمین رو بوسیده‌م و ترکش کرده‌م.

۲۴ سالمه. جوونم. زوده برای settle کردن. آره. اما واقعیت اینه که قلبم به جوونی سن‌م نیست. اگه توانش رو در خودم می‌دیدم، اون مدل زندگی ایده‌آل بود. اما الان که به عقب نگا می‌کنم، می‌بینم دلم می‌خواد خوشحال باشم. دلم می‌خواد آروم و عاشق باشم. و فقط می‌تونم اینو بگم چون خیالم راحته که شدنی بود. که فهمیدم تهش. که قله رو نفس کشیدم.

خوشحالم. دلم می‌خواد با اولین بلیط برگردم تهران.

No comments:

Post a Comment