Sunday, 5 June 2016

داریم زندگی‌مان را جمع می‌کنیم توی کارتن و چمدان. یک سال زندگی اینجا را و باقی‌مانده‌های زندگی ایران که باهامان آمده. اتاق‌ها هی خالی تر می‌شوند. خانه هی ناخانه‌تر. 
حالا ولو شده‌ایم روی مبل٬ مسافر سهراب گوش می‌کنیم و چای می‌خوریم و استراحت. همه چیز در گذر است. همه چیز به طور واضح و روشنی در گذر است. خانه‌ی بعدی دقیقاْ همین روبروست. از پنجره می‌بینمش. طبقه‌ی دوم است و بالکن دارد. می‌توانم خودم را ببینم از اینجا در بالکن روبرو که سیگار می‌کشم. سوغاتی سفارش می‌دادم از آمازون٬ در چند ثانیه‌ای که فکر می‌کردم باید آدرس این خانه را بنویسم یا خانه‌ی بعدی را٬‌ناگهان دچار سبکی تحمل ناپذیر هستی شدم. 
خانه‌ی من کجاست؟

No comments:

Post a Comment