Sunday, 10 November 2013

..." پس اگر این سکوت، تکوین خوانا ترین ترانه‌ی من است"

یه چیزی هست درون من که داره برای زنده بودن می‌جنگه. داره به تک تک ریسمان‌های زندگی چنگ می‌زنه برای نرفتن به قهقرا. 
پوستر کوه فوجی رو می‌زنه به دیوار و خیره می‌شه به اون آدمی که رو درخت نشسته و خیره شده به کوه.
آهنگ گوش می‌ده.
دونه دونه تو-دوهای "خونه‌زندگی" رو خط می‌زنه.
انگار داره تو این بلبشو یه پایه‌ای رو سفت و محکم می‌ذاره که دچار انهدام نشه هرچی هم که بشه.

دیگه نمی‌دونم کجا عمقه و کجا سطحه.
اما زندگی‌م تو دوتا لِوِل مختلف جریان داره. از یه طرف هنوز تو جریان آشتی با خودم‌ام و نرم و منعطف، از یه طرف دیگه با عالم و آدم دعوا دارم و سخت می‌گیرم و
"این رسم روزگاره
مثل تن ماره
می‌پیچه دور دو دستت و زندگی ادامه داره"

No comments:

Post a Comment