Monday, 18 November 2013

زندگی مجردی آدم رو سازش‌پذیر می‌کنه.
وقتی پیش مامانت سرما می‌خوری، می‌تونی خیلی یاغی باشی و هی بگی قرص نمی‌خورم و لباس گرم نمی‌پوشم و استراحت نمی‌کنم و اه اه از شیر داغ بدم میاد و فلان. ته همه‌ش اما مامانت اونجا وایساده و برات شیر گرم میاره و قرص هم می ذاره کنارش  (تو هم با یه مدل منت گذارانه ای همه ش رو می خوری) و فن کوئل‌ها رو زیاد می‌کنه و پاکت سیگارت رو از تو بالکن ورمیداره قایم می‌کنه. و در کنار همه‌ی اینا، تو همچنان همون یاغی ِ"ولم کن خودم خوب  میشم" هستی.
ولی وقتی مامانت نیست، هی بدتر و بدتر می‌شی با یاغی بازی‌هات. یه جایی می‌بینی که دیگه نمی‌شه. کار و زندگی داری. خودت شیر گرم درست می‌کنی و تو خونه شالگردن می‌پیچی دور گلوت و مرتب قرص می‌خوری.

و تو اون لحظه‌ای که دارم عسل اشرافی‌م رو تو یه لیوان شیر داغ بدمزه حروم می‌کنم، یه آگاهی‌ای هست به این تسلیم. انگار که از درِ جدیدی دارم با زندگی ارتباط برقرار می‌کنم.

حالا من سرماخوردگی رو می‌گم. فقط که این نیست. بسیار بسیار تسلیم‌های بزرگ‌تر. سازش‌های بزرگ‌تر..

No comments:

Post a Comment