یکی باشه که خودت رو یادت بیاره.
که از بعدش اون پست آشتی رو بذاری و توی تو-دو لیستهای رنگی رنگی ت یه تو-دوی سبز درست کنی به اسم "خونهزندگی". شب هم بیای خونهت رو تمیز کنی و باهاش - و با خودت- مهربون بشی. ایمیل بزنی که "من دو روز می رم پیِ بقیهی زندگیم". همکار عزیزت هم بگه "برو دارمت" و بری. وقت جلسهای که کنسل میشه رو ندی به درس و کار و فلان. قدم بزنین تو بارون و برین که میز تحریر بخرین. قدم بزنین تا خونه، از رویاهاش بگه، بمیری براش. از پیش مامانت زیرگلدونی بیاری. گلدونا رو آب بدی، آهنگ بذاری، چایی بذاری، شام بپزی حتی برا خودت. آشتی بشی.
که از بعدش اون پست آشتی رو بذاری و توی تو-دو لیستهای رنگی رنگی ت یه تو-دوی سبز درست کنی به اسم "خونهزندگی". شب هم بیای خونهت رو تمیز کنی و باهاش - و با خودت- مهربون بشی. ایمیل بزنی که "من دو روز می رم پیِ بقیهی زندگیم". همکار عزیزت هم بگه "برو دارمت" و بری. وقت جلسهای که کنسل میشه رو ندی به درس و کار و فلان. قدم بزنین تو بارون و برین که میز تحریر بخرین. قدم بزنین تا خونه، از رویاهاش بگه، بمیری براش. از پیش مامانت زیرگلدونی بیاری. گلدونا رو آب بدی، آهنگ بذاری، چایی بذاری، شام بپزی حتی برا خودت. آشتی بشی.
یکی باشه که خودت رو یادت بیاره.
بلندت کنه بذارتت وسط یه جنگ قدیمی که یه وقتی تموم نشده ازش فرار کردی. بگه "جلوی جنگو بگیری گسترده میشه. تلفات بده" و فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی.. گرهها رو پیدا کنی و اون آشتی تو بک گراندِ بودنت باشه. آشتی باشی با خودت وسط جنگ با خودت. یکی باشه که تو چشت نگا کنه و یه صورت بندی دقیق و دل نشین بده بهت از این جنگ. از سایهی سنگین "تجربهی جمعی بشری". و کمی این سینهی سنگین رو سبک کنه.
یکی باشه که خودت رو یادت بیاره.
هیچی هم نگه ها. سرتون بینهایت شلوغ باشه. فقط عکسش پیدا شه از 5 سال پیش. دو تا دختر 16 ساله با لباس مدرسه، دراز کشیده رو صندلیهای اتوبو، سرهاشون از پنجره بیرون، چیزی از صورتشون معلوم نه. جز لبخند من و سازدهنی زدن اون.
یه عکس. یهو آوت آف نو ور.
یه عکس. یهو آوت آف نو ور.
همیشه باید یکی باشه که خودت رو یادت بیاره.
خدایا شکرت.
No comments:
Post a Comment