یه چیزی که تو این یه ماه راجع به خودم یادگرفتم. یه ماهی که توش مث خر کار کردم.
فرقی نمیکنه. هر چقدر از کاری که میکنم راضی باشم و خوشحال٬ باید باید باید تعادل زندگیم رو حفظ کنم. تعادل زندگی من رو روابطم میسازن و وقتهای تنهاییم.
تو این مدت٬ از هر لحظهی کاری که میکردم با تمام وجودم راضی بودم. یادگرفتن رو تو هر لحظهش حس میکردم. اما از یه جایی به بعد٬ دیگه خوشیش ذخیره نمیشد. سر چت عالی بودم و سر جلسههای نشریه خوشحال. غیر از اون اما افتضاح بودم. تمام علائم افسردگی ۱۶سالگیم داشتن برمیگشتن. با دوستام و دوست پسرم بداخلاق و بیحوصله بودم. خونهم مث آشغالدونی بود و سیگار کشیدنم به مرحلهی اگزوز رسیده بود. میدونستم حالم بده اما دلم میخواست لج کنم. لج کرده بودم که «میدونم بدم. اصن همینه که هست. نمیخوام تلاش کنم خوب شه» انگار داشتم انتقام میگرفتم از دنیا با بدخلقیهام.
ماجرا هم فقط این نیست که "وقت" برای دوستهات کم داری. فقط این نیست که یه دوست داغون داری که با دوست دخترش به طرز بدی به هم زده و هی میخواد بیاد خونهت میگی کار دارم. یا دوست دخترش که هی میخوای بشینی یه کم باهاش حرف بزنی از تجربهی مشابهت و نمیرسی. یا دخترک که داره با خیانت دوست پسرش سروکله میزنه و هی میاد تو کتابخونه باهات حرف بزنه و تو هی سر کارای نشریهای. اینا سطحشه.
عمق ماجرا اینه که داری به غیر از حلقهی اول دوستهات به بقیهشون فکر هم نمیکنی اون قدرا. وقتی جواب میدی "امروز نه، کار دارم"، دیگه فکر نمیکنی که کی. چون تا روزها بعدت هر دقیقهش برنامه ریختی برا یه کاری.
یه کم عمقترش اینه که دیگه تو روابطت خودت نیستی. دیگه برای آدمهات خوب نیستی. دیگه به اندازهی قبل حواست به استرسهای پنهان دوستت نیست. حواست به تنهایی دوست دیگهت، به سکوت اون یکی، به خندههای مصنوعی یکی دیگه. بعد که برمیگردی عقبو نگا میکنی، متنفر میشی از خودت. قایم میشی. منزوی میکنی خودتو. حتی همین الان.
یه کم عمقترش اینه که دیگه تو روابطت خودت نیستی. دیگه برای آدمهات خوب نیستی. دیگه به اندازهی قبل حواست به استرسهای پنهان دوستت نیست. حواست به تنهایی دوست دیگهت، به سکوت اون یکی، به خندههای مصنوعی یکی دیگه. بعد که برمیگردی عقبو نگا میکنی، متنفر میشی از خودت. قایم میشی. منزوی میکنی خودتو. حتی همین الان.
اینکه آدم نباید خودشو تو کار غرق کنه گزارهی تکراری و نخنماییه. ولی مثل تمام گزارههای دیگه٬ تجربه کردنش زمین تا آسمون با گفتن و شنیدنش فرق داره.
رد تجربهی این یه ماه حالاحالاها ازم پاک نمیشه. بعید میدونم دیگه خودم رو تو این شرایطقرار بدم.
رد تجربهی این یه ماه حالاحالاها ازم پاک نمیشه. بعید میدونم دیگه خودم رو تو این شرایطقرار بدم.
No comments:
Post a Comment