یه تصویری دارم تو سرم، از یه شهر ساحلی.
یه شب طوفان زده و مد دریا اومده خیلی بالا و زده آلاچیقها و خونهها و حیاطهای لب ساحل رو خراب کرده. با خودش یه عالمه جلبک و اینجور چیزای دریایی آورده انداخته وسط خونه زندگی مردم. تمام شب صدای باد شدید میومده و مردم تو خونههاشون پناه گرفته بودن و میدونستن که اون بیرون همه چی داره به هم میریزه.
حالا، فردا صبحه. طوفان گذشته و شهر تو سکوتِ بعد از طوفان فرو رفته. یه باد ملایمی هست که گاهی آشغالها و خورده چیزهای کف زمینها رو تکون میده. مردم دارن دونه دونه از خونههاشون میان بیرون و به به هم ریختگیها نگا میکنن.
کم کم قراره دوباره همه چیز رو بچینن سر جاش. به هم ریختگیها رو جمع کنن. چیزهای خراب شده رو بسازن. و بدونن که دریا حالش خوش نیست و یکی از همین شبها باز ممکنه همین بساط باشه.
اون حالِ ساکت و طوسی و آرومِ بعد از طوفان رو دارم. اون عزمِ ساختن، آمیخته به آگاهی از نزدیکیِ ویروونیِ دوباره. فعلاً خودمو سپردم به بادِ آروم و به ساختنهای پیش رو فکر میکنم..
No comments:
Post a Comment