خونه، خونهی بعد از مامانه.
امروز اومده بود اینجا به هزار تا بهانه، اصلش برا اینکه منو از شر برفکهای یخچالم خلاص کنه. از دانشگاه اومدم، بوی غذا میومد. بوی برنج و مرغ. بوی غذای واقعی. میوه هم گذاشته بود تو کاسهی خالی روی میز. در یخچالو باز کردم، لاکچری! یه ظرف سالاد و یه ظرف انار دون کرده. هزارتا ظرف مربا رو یکی کرده بود، یخچال رو مرتب کرده بود، به جای اون انبوه چیزهایی که معلوم نبود کدوم رب ه و کدوم یه ظرف کپک، یه سری چیز خوشمزه تو یخچال بود. همون آت آشغالهای خودم رو هم یه طوری چیده بود که نگاشون کنی انگار که خوشمزه ترین های جهان باشن اصن. فرش بیچارهی پر از کرک رو هم تمیز کرده بود.
امروز اومده بود اینجا به هزار تا بهانه، اصلش برا اینکه منو از شر برفکهای یخچالم خلاص کنه. از دانشگاه اومدم، بوی غذا میومد. بوی برنج و مرغ. بوی غذای واقعی. میوه هم گذاشته بود تو کاسهی خالی روی میز. در یخچالو باز کردم، لاکچری! یه ظرف سالاد و یه ظرف انار دون کرده. هزارتا ظرف مربا رو یکی کرده بود، یخچال رو مرتب کرده بود، به جای اون انبوه چیزهایی که معلوم نبود کدوم رب ه و کدوم یه ظرف کپک، یه سری چیز خوشمزه تو یخچال بود. همون آت آشغالهای خودم رو هم یه طوری چیده بود که نگاشون کنی انگار که خوشمزه ترین های جهان باشن اصن. فرش بیچارهی پر از کرک رو هم تمیز کرده بود.
نشستیم یه کم حرف زدیم از در و دیوار، بعدم رفتم ماشینو از پارکینگ درآوردم براش که بره خونه.
برگشتهم بالا، تو هوا و بوی خونهی بعد از مامان نفس میکشم و دلم نمیاد برم سر کارام..
واقعیت اینه که چیزی بین من و مامان بابام حل نشده. ما فقط پذیرفتیم و بخشیدیم. نمیدونم این که آدم بگه مامان باباش رو بخشیده چقدر پررو بازیه. ولی خب، یه چیزایی واقعاً تو آدم کینه میشن. من لااقل اونقدر بزرگ و فروتن نبودم که نشن. و این "بخشیدن" فقط وقتی سراغ آدم میاد که بپذیری پدر و مادرت هم اشتباه میکنن. پدر و مادرت هم کم میارن.
حالا هربار بابام به یه بهانهی مسخرهای زنگ میزنه و اون وسطا حالم رو واقعی میپرسه، به این فکر میکنم که آب شدن این یخ چقدر عمر و انرژی برد از ما. چقدر تلاش. چقدر تلاشهای گاهی بیهوده و حتی انقدر پرت که بدتر میکرد اوضاع رو. و چقدر مدارا...
احساس میکنم تمام یکی دو سال گذشته -به غیر از یکی دو تا نقطهی بحرانی- خودمون رو از هم دریغ کرده بودیم. و هربار که میرم خونه و میگم "سلام"، این "سلام" فقط مال برگشتن از خونهی خودم به خونهی اونا نیست. مالِ برگشتن از تمام روزهای گند دوسال گذشته است...
No comments:
Post a Comment