یک. مهمونا چهلوپنج - پنجاه نفر بودن. تقریباً همهی دوستایی که بابام در دورانهای مختلف زندگیش داشته به غیر از یه گروه. هر مهمونی اینطوری ای یه پارتِ آواز و اینا داره به هر حال. حالا ترکیب کسایی که می خوندن:
یه خانومی که شاگرد شجریانه (و حتی "تصنیف" هم براش شوخیه و اکثر مواقع آواز میخونه)
یه آقایی که با گیتارش میشینه و آهنگای پاپ و نوستالژیک می خونه. فاز گوگوش و سیاوش قمیشی و اون وسطا گاهی سرومد زمستون
عمو منوچهر و "تو سفر کردی به سلامت.. تو منو کشتی ز خجالت"
یکی دیگه از دوستای بابام (همزندانی ش در واقع) که آواز جدی کار کرده، صداش رسماً خوبه، با "نازلی سخن نگفت"
یکی دیگه از دوستای بابام (همزندانی ش در واقع) که آواز جدی کار کرده، صداش رسماً خوبه، با "نازلی سخن نگفت"
و عمو مصطفی با "ساز و نقارهی جمعه بازار"
همینجور که بین این آهنگا می رفتیم و میومدیم و همه دور هم خوشحال، همین جور که این تغییر فازهای ناگهانی،
یهو دیدم که همینه.
آخرش اینه که من ازاینجا اومدم. من لای دست و پای اینایی بزرگ شدم که پشتِ سرِ "زده شعله در چمن" و "بر افسون شب میخندد"، میرسن به "آمنه چشم تو جام شراب منه" و "تو سفر کردی به سلامت"، و آخراش باهاش سینههم میزنن و بعد وصلش میکنن به "چنگ دل آهنگ دلکش میزند"، که یهو یه حلقه درست شه وسط پذیرایی از آدمای مستی که نوحه میخونن و سینه میزنن،
و تازه دور و برشون هم یه آدمایی ان که تا دو دیقه پیش داشتن راجع به گذار از سنت به مدرنیته و کوفت و زهرمار حرف میزدن و حالا هاج و واج خندان دارن به این دیوونهها نگاه میکنن، و گاهی بهشون میپیوندن.
و تازه دور و برشون هم یه آدمایی ان که تا دو دیقه پیش داشتن راجع به گذار از سنت به مدرنیته و کوفت و زهرمار حرف میزدن و حالا هاج و واج خندان دارن به این دیوونهها نگاه میکنن، و گاهی بهشون میپیوندن.
و آخرش هم به وضوح به همه خوش گذشته.
دو. فرداش شب یلدا بود، ما یلدا بازی های خونوادگی رو تو مهمونی کرده بودیم. من خونهی خودم بودم. یهو ساعت چهار هوس کردم دوستامو دعوت کنم خونهم یلدا. هی داشتم نگرانی میکردم که کیا با کیا بیان چی میشه و آکوارد نشه و فلان. بعد یهو یاد دیشبش و اون درک ناگهانیِ موقع آواز خوندنها افتادم. و فکر کردم که من اگه دختر مامانمام، میشه که هزار نفر بیربط دعوت کرد و کاری کرد که تهش بهشون خوش گذشته باشه. مگه مهمونیِ دم رفتنم نبود؟
اصلاً انگار تهش لازم نمیشه تو کاری کنی. خودش خوب پیش میره..
سه. تازه تو خودم کشفش کردم. همین پریشب. از اون وقتایی که یهو مچ خودت رو میگیری که چقدر شبیه مامانت شدی. علاقهم به مهمونی گرفتن. نه مهمونیِ تشریفاتیِ فلان، نه دورهمی املت بخوریم و کوفت. مهمونی کوچولوی "علی تو انار بیار"، "زهرا ظرف یه بار مصرف بیار". آجیل خریدن و بیسکوییت برا چایی و خرمالو. (اصن خرمالو داره میشه میوه ی خونهی من انگار). چیدن خوردنی ها رو میز، با گلدون نرگس. زن درون من حال و حوصلهی آشپزی نداره، حوصلهی جمع و جور کردن نداره. اما تمام خودش رو تو چیدمان میریزه بیرون. گلدون نرگس و خرمالوهایی که به خاطر قیافه و رنگشون میخرم. وسواس رو رنگ کاسههای روی میز. برای اینکه خونه گرم باشه. زنده باشه. زن درون من اگر بلد بود بوی غذا راه مینداخت تو خونه نه به خاطر غذا. به خاطر زندگیای که قل قل قابلمه رو گاز به خونه میده.
اصلاً انگار تهش لازم نمیشه تو کاری کنی. خودش خوب پیش میره..
سه. تازه تو خودم کشفش کردم. همین پریشب. از اون وقتایی که یهو مچ خودت رو میگیری که چقدر شبیه مامانت شدی. علاقهم به مهمونی گرفتن. نه مهمونیِ تشریفاتیِ فلان، نه دورهمی املت بخوریم و کوفت. مهمونی کوچولوی "علی تو انار بیار"، "زهرا ظرف یه بار مصرف بیار". آجیل خریدن و بیسکوییت برا چایی و خرمالو. (اصن خرمالو داره میشه میوه ی خونهی من انگار). چیدن خوردنی ها رو میز، با گلدون نرگس. زن درون من حال و حوصلهی آشپزی نداره، حوصلهی جمع و جور کردن نداره. اما تمام خودش رو تو چیدمان میریزه بیرون. گلدون نرگس و خرمالوهایی که به خاطر قیافه و رنگشون میخرم. وسواس رو رنگ کاسههای روی میز. برای اینکه خونه گرم باشه. زنده باشه. زن درون من اگر بلد بود بوی غذا راه مینداخت تو خونه نه به خاطر غذا. به خاطر زندگیای که قل قل قابلمه رو گاز به خونه میده.
چهار. حالا هی منتظر مناسبتم که دوستهای بیربطم رو جمع کنم خونهم. "اوستا کیه؟" و پانتومیم بازی کنیم و بخندیم.
No comments:
Post a Comment