درحالی که دارم از خستگی میمیرم٬ به لحظه لحظهی مهمونی امشب فک میکنم٬ به اینهمه آدم متفاوت٬ و فکر میکنم منِ بزرگ شده تو یه همچین جمعهایی٬ چرا تعجب میکنم از اینکه دوستام اینهمه با هم فرق د ارن.
خوشگذشت
ته دلم یه چیز کدر هست که از همین لحظه سعی خواهم کرد ندیده بگیرمش
موبایل داره از دستم میفته. از امشب و آدمهاش خواهم نوشت
شب بخیر
No comments:
Post a Comment