شکوفهای که از جای زخمهای کهنه سر باز میکند
سرمو کردم تو بالش و از فشار اونهمه عصبانیت واپسزده، از دردِ آخرش هم فهمیده نشدن، از شدت احساسِ گول خوردن از دنیا، زیر وزن این «راههای رفتهی بیهوده»
یه ربع عر زدم.
باز خوبه.
No comments:
Post a Comment