اکانتم بسته شده بود. همین الان نجاتش دادم.
بد هم نشد. دوباره یادم اومد بلافاصله ننوشتن چیزها چقدر تو من عمیقشون می کنه.
دیروز بعدازظهر رسیدم پیش خواهر.
همون طور که بی صبرانه منتظرش بودم، این بار برخلاف همیشه هیچ موضوع/آدم خاصی نداشتم که لازم باشه چگال و صادقانه بهش فکر کنم، که برنامهریزی کرده باشمش برای وقتهای مردهی هواپیما. مثل تمام آدمها، فیلم دیدم و خوابیدم و کتاب خوندم و کمی هم نوشتم.
یه سفرنامهطوری از سفر قشم - هنگام - هرمز تمام این مدت تو سرم رژه رفته.
سرکشیدن اینترنت بی فیلترم که تموم شه، برم چمدونامو باز کنم، حموم کنم، خلاصه که از حال مسافرِ تازه از راه رسیده در بیام، مینویسمش.
سرکشیدن اینترنت بی فیلترم که تموم شه، برم چمدونامو باز کنم، حموم کنم، خلاصه که از حال مسافرِ تازه از راه رسیده در بیام، مینویسمش.
No comments:
Post a Comment