پیشنوشت: اسهال قلم نگرفتم اینا که تندتند هوا میشن، پستهایی ان که وسط شلوغپلوغیهای تهران نمیشد خیس بخورن و نوشته بشن.
یادم نیست چی شده بود. لابد باز یه تیکهای انداخته بودم به علاقهاش به موی بلند دخترونه و کوتاهی موهای خودم و امیدِ ناامید شدهی این اواخرش که تا موهام یه ذره بلند شد رفتم کوتاهشون کردم.
یه کمی دلخور شد. و این شد که شروع کرد به حرف زدن. که مشکلی با موهای کوتاه من نداره. که دلش موی بلند نمی خواد. گفت فقط نگرانه و احساس می کنه من نرفتم موهامو کوتاه کنم چون موی کوتاه رو بیشتر دوست دارم و باهاش خوشحالم. احساس میکنه فقط برای اینکه از رسیدن به خودم فرار کنم، برای اینکه موهام مراقبت خاصی نخواد، این کارو کردم.
گفت یه مدته فرار میکنی از دخترونگی کردن. از هر موقعیتی که چند تا دختر توش باشن به بهانههای مختلف فرار میکنی.
دندونهای درونم تیز شد که شروع کنم به داد و بیداد، که خودش ادامه داد و دندونهای درونم رو شرمنده کرد. گفت میدونی که من دارم راجع به یه دخترونگی کردنِ عمومی حرف نمیزنم. تو هیچوقت معمولی نبودی تو این چیزا. من موی بلند دوست ندارم. اون جوری که بودی رو دوست دارم.
[اینجا دندونهای درونم مردن از خجالت با یادآوری این صحنهی هزاربار تکرار شده که داشتم جلوی آینه آریش عجلهایِ همیشگی خودم رو میکردم، رژلب، خط چشم، خیلی وقتهای کمی رژ گونه به روش خرت خرت خرت. که یهو بلند میشد بغلم میکرد و هرهر میخندید به آرایش کردن سه دیقهایم و قربون صدقهی "این جوری دیوونه بودن"م میرفت]
چکیدهی بحث: داری از دخترانگیت فرار میکنی.
ابروهام داشت پیشونیم رو میپوشوند. سیبیلهام از چهار متری معلوم بودن. راجع به موهای دست و پا اینجا نمیشه حرف زد زیاد. یه لباس که انتخاب میکردم (در واقع یکی از ترکیبهای قبلاً ساخته شده رو که برمیداشتم میپوشیدم) تا حداقل یه هفته بود تا کثیف شه. آرایش؟ هر هر.
کم کم فکر کردم شاید پس زدنِ بدنم سکس رو، میتونه به همین دلیل باشه. سکس برای من همیشه یکی از جولانگاههای دخترانگیم بوده در لایههای ناخودآگاهش.
اینجا نقطهی روشنشدگی بود. تمام "حوصله ندارم"ها و حرفهای گندهی در ردِ "دخترانگی" کردن، سوت.
نمیدونم دقیقاً بعد از روشنشدگی چی شد. یکی دوتا تلاش آگاهانهی مذبوحانه، و بعد ناگهان، خودش اومد. نه این که حواسم نبود و اومد. راه رو هم براش باز کردم. اما دوباره یادم اومد که چطور با لباسهام خوشحال بودم. تولدِ همهی دخترا مشکی پوشیده رو با جورابشلواری ارغوانی و پیراهن کوتاه سورمهای و دستبند سرخابی رفتم. بزرگترین قدم برای آشتی با "مای استایل". بعدم گوشوارههای تک لنگه و مراقبت کردن از پوست دست و صورتم تو قشم. انتخاب وسواسانهی گردنبند گوشوارههایی که بیارم، و پذیرش این پیرهنهای مدل مردونهی رنگهای مختلف در دایرهی "مای استایل".
تو جریان این فکرها یکی از معیارهای زیبایی و جذابیت رو تو ذهنم پیدا کردم. اون دخترهایی که زیباییشون به دلم نشسته، اونهایی ان که زیباییِ مدل خودشون دارن. یه ذره که باهاشون حرف بزنی و بشناسیشون، احساس نمیکنی که این لباسها و این رنگ/مدل مو چسبیده بهشون به زور.
با جنسیتت اگه آشتی نباشی سخته. شیوهی خودت رو هم اگه پیدا نکرده باشی تو این سن، خطرناکه برات. دچار هالیوود و قالبهای محدود و خفهکنندهی زیبایی میشه.
کاش همیشه آشتی باشم. کاش همیشه خودم باشم.
No comments:
Post a Comment