شنبهی هفتهی دیگه٬ شیش صبح میرسم تورنتو. به دیدن یه دوست نسبتاً جدید اما انگار قدیمیای. که هربار باهاش حرف میزنم حسرت سالهایی رو میخورم که بدون دوستی اون گذشته.
ممکنه تو چهار روزی که پیششم همهی زندگیمو براش تعریف کنم و همهی زندگیشو برام تعریف کنه.
ممکنه یه عالمه سکوت کنیم با هم.
ممکنه این چارروز رو شبیه دوستایی بگذرونیم که همیشه پیش هم ان. معمولی و روون.
خیلی چیزها ممکنه و فارغ از همهی این امکانها٬ دارم از هیجان میترکم.
۹۲ سال دوستیهای عجیب و غریب و دیوانهکننده بود. ۹۳ اگه اینجوری شروع بشه٬ میکنمش سال دوستیهای روون و آروم و آرومکننده..
No comments:
Post a Comment