Sunday, 10 April 2016

یک. تمام دیشب٬ لیترالی تا چهار صبح٬‌داشتم  spoken word poetry نگا می‌کردم تو یوتوب. خییلی این مدیوم قویه. بی اینکه یاد غم‌های خودم بیفتم زار زار گریه کردم. مدت‌ها بود برا غم‌های خودم  هم اینهمه گریه نکرده بودم.  

دارم دو تا شو می‌ذارم این پایین. ولی اگه وقت و حالشو دارین٬ بگردین یه کم تو این ویدئو ها. قوی‌ترین هایی که من دیدم درباره‌ی آزار جنسی٬ مسائل LGBTQ ٬ بیماری‌های روانی٬ و مسائل نژادی بوده تا حالا. 







دو. این هزار بار٬ هیچی به خوبی ادبیات لایه‌های پیچیده‌ی یک فرهنگ رو به آدم نشون نمی‌ده. من نه ماهه اینجام. دو تا دوست گی دارم. با یکی‌شون و پارتنرش که مدتیه که رفت و امد مشترک می‌کنم. یه شاگر گی دارم٬ یه شاگرد بای٬ و یه ترنس که توی رایتینگ‌هاشون بارها از ستراگل‌هاشون برام نوشتن. اما هیچی٬ هیچی٬ هیچی بیشتر از چهارساعت poietry slam نگاه کردن دیشب پیچیدگی‌های آپرشن علیه LGBTQ رو بهم نشون نداد. هیچی به خوبی این اجراها یه برش هایی از گفتمان فمنیسم رو اینجا نشونم نداد. بعد هی برم جان استوارت و ترور نوا نگا کنم. چه کاریه خب؟ 
حالا اینا هیچی. برای من٬ اینا اولین مواجه با ادبیات برامده از عشق هم‌جنس‌گرایانه بود. چطور تا حالا نمی‌فهمیدم که برای واقعا درک کردن ماجرا٬ برای راحت شدن باهاش٬ راه ورودم شعره ؟

سه. سارا کی این شعر رو برای بهترین دوستش گفته که توی یه رابطه‌ی ابیوسیو بوده. این ۶ دیقه شعر تمام لایه‌های ابیوسیو زندگی عاشقانه‌م از ۱۲ سالگی تا حالا رو بلند گفت. هنوز نتونستم یه بار بی گریه ببینمش. دلم نمیاد اینجا بنویسمش چون به باد می ره اگه با صدا و نگاه و حرکات خودش نبینینش. 


No comments:

Post a Comment