Monday, 4 April 2016

این دوماه و نیم از همه‌ی وقت‌های دیگه‌ی این یه سال (غیر از یه ماهی که یونیت‌هات رو درس می‌دادی احتمالاً) سخت‌تره. خب؟ ولی باید این رو هم دووم بیاری.  باید کم نیاری. باید وا ندی. آقا اصن جنگه. چی کار کنم؟ یه وقتی ‌هم باید وایسی بالاسر خودت داد بزنی شاید. باید هی بزنی تو گوشش که خوابش نبرده تو سرما یخ بزنه. همینه که هست.

بذار وقتی هواپیما می‌شینه، بزنی سر شونه‌ی خودت بگی آفرین. بذار مزه‌ی پیروزی‌های تا اینجات بمونه. وایسا محکم. بذار کامل شه این استحاله. بذار پروانه شی.

پ.ن: مرض هم دارم دیگه. مختاباد چرا داره الان تو گوشم میخونه «خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت فلان»؟
همه‌ی مسیرها رو باید برا خودم اینطور سخت کنم؟ باید هر جا رو که ترک می‌کنم تمام تصویرهای خوشش رو بگیرم جلو چشمم موقع عبور؟ باید چاقو رو تا ته فرو کنم بچرخونم؟

جات خیلی خالیه خانم روانکاو.

No comments:

Post a Comment