این را که مینویسم، روی زمین توی هال خانه نشستهام کتاب میخوانم. درس.
همخانه روی میز برنامهریزی این هفتههای شلوغ آخر ترمش را میکند. خسته و کمخواب و پریود و نگران است.
من؟ این آخر هفتهی آغشته به شعر جانم را مکیده. چشمهام هنوز از گریهها میخارد و دلم نازک و رقیق است. دو روز استراحت دیگر لازم دارم. فردا دوشنبهست اما.
از دانشگاه برگشتهایم با لودگیهای همیشهی من توی اتوبوس.
حالا، خانه پر از صدای «تا بهار دلنشین» است و پر از سکوت ما.
من؟
آرامم. قدردانم. خوشحال هم هستم.
ماه نهم.
No comments:
Post a Comment