بعد از صدسال چت میکردیم.
-کی میای؟
+آخر خرداد
- اومدی یه سفر بریم :دی
+آره.. حتما.
...
+اینطور که به نظر میاد، از اون ۵۰ نفری که تو گودبای پارتی دیدی، فقط رو همون گروهی که با شماها داشتم میتونم حساب کنم. بقیه همه با همه قهرن :|
در نتیجه، خراب خواهم بود سر شماها بخش خوبی از اون دو ماه رو.
-اوه
من که سرم شلوغه وقت ندارم :دی :دی
+نمیخوام اصن. کلشو میشینم تو بغل مامانم
-:)) چرا قهر میکنی، قبلا بیشتر مبارزه میکردی 😋
+سرباز خسته ای هستم.
و این بزرگترین اعتراف این روزهام بود. که تو یه احوالپرسی رندم بدموقع پرید بیرون.
سرباز خسته خطرناکه. سرباز خسته وا میده. معامله میکنه. راضی میشه. کوتاه میاد. قناعت میکنه. سرباز خسته یهو خودشو تو آغوش اشتباهی رها میکنه. به شوق اشتباهی تن میده.
هوای تو اینجا بود
[کاش] نجاتم میداد.
No comments:
Post a Comment