امروز مگ بهم زنگ زد و یه ربع گریه کرد. گفت از صبح که بیدار شده نمیتونه گریهش رو کنترل کنه.
بیست دیقه حرف زدیم، موقعیتش رو براش صورتبندی کردم، قطع کردیم که من برم سر کلاس، تکست داد که خیلی بهتره و جملههام کمکش کردن که حال خودشو بهتر بفهمه.
این زبان داره بالاخره به چنگم میاد.
از یه جایی به بعد، ماجرا «زبان» نیست و دانش ه. برای دقیق بودن، برای صورتبندیِ راهگشا داشتن از شرایط، واژه داشتن کافی نیست. باید مفهوم داشته باشی. اگه همین دیروز اون تد تاک رو دربارهی collapse of perception ندیده بودم امروز نمیتونستم کمکی به مگ بکنم. نه به خاطر این دو تا واژه. به خاطر مفهومی که پشتشونه. و مفاهیم، از این فرهنگ به اون فرهنگ عوض میشن. اون قفسی که باعث میشه نتونم برای دوستهای آمریکاییم تو کانورسیشن مفید باشم، فقط قفس دایره واژگان نیست. قفس دایرهی مفاهیمیه که ذهنم تو ظرفشون کار میکنه.
کتاب خوندن و فیلم دیدن و تد تاک نگا کردن و کلاً consume کردنِ این فرهنگ، در درجهای بالاتر از واژگان و ساختار های زبانی به درد میخوره، اگه بخوای. ذهنت رو با مفاهیم آشنا میکنه. فریمورکهای تازه میده بهت، نه فقط برای حرف زدن. که برای فکر کردن.
ماه دهم.
No comments:
Post a Comment