Monday, 9 May 2016

- Are you having suicidal thoughts?
- No. Fucking no. 


تو سکرینینگ‌های مرکز مشاوره‌ی دانشگاه برای افسردگی٬ سیصد و شصت بار به سیصد و شصت طریق ازت می‌پرسن که به خودکشی فک می‌کنی یا نه. هربار داری دفتر مشاور رو ترک می‌کنی ازت می‌پرسن که آیا احساس می‌کنی امنی؟ ممکنه تا هفته‌ی دیگه به خودت آسیب بزنی؟

هربار که توی اون پرسشنامه‌های تستی علامت زدم که «نه. هرگز. من به کشتن خودم فکر نمی‌کنم» دلم می‌خواست کنارش براشون توضیح بدم که اما این جواب هیچی به شما نمی‌گه. اینکه من هیچ وقت به خودکشی فکر نکردم معنی‌ش این نیست که ارزشی در زندگی می‌دیدم همیشه. حتی معنی‌ش این نیست که تا حالا به اون مرحله نرسیدم. مسئله اینجاست که فکر کردن به خودکشی (جز در دو موقعیت خیلی خیلی بحرانیي زندگی‌م) برای من تعریف نشده. من هرچقدرم که از زندگی خسته و ناامید باشم نمی‌تونم به خودکشی فکر کنم. و گاهی همینه که بیچاره‌م می‌کنه. همین انگار «محکوم» بودن به زندگی. انگار که اون کنترلی که ملت اگه بخوان رو مرگشون دارن رو هم ندارم من. که من نهایت چیزی که می‌تونم بهش فک کنم اینه که «کاش مرده بودم» و  نه حتی «کاش بمیرم».
آره. یه روایتش اینه که چه خوب. چه هسته‌ی هویتی قوی‌ای داری. چقد  resilient  ی. 
اما یه روایتش هم اینه که There is no fucking escape from this shit.
و روایت روزهای تاریک‌ش هم اینه که "حتی عرضه‌ی فکر کردن به مردن هم نداری."

No comments:

Post a Comment