You know what?
I'm done being strong.
هر آنچه که در نه ماه گذشته به دست آوردم، قدرت و توانِ تنها موندن و همهی اینها، باشه. خیلی هم خوب. دیگه ثابت کردم به خودم و به هرآن کسی که نظرش مهمه. دیگه بسه.
دیگه نمیخوام محکم باشم.
دیگه زیادی طول کشیده و هر آن اندوهی رو که تنهایی هندل کردم، جهان فک کرد خب حالا که میتونه بذار یکی اضافه کنیم. و اضافه کرد.
امروز یک ساعت و نیم باهاش ویدئو چت کردم و خیلی هم خوب بود. اما این چیزی از تنهاییم کم نمیکنه.
امشب میرفتم بار مست میکردم و با یه پسری میرفتم خونهش اصن. اگه از کاناپه بلند شدن و لباس عوض کردن too much effort نبود. سلام دیپرشن.
این وسط، چی شد که خیال کردم میتونم وارد این قضه بشم و طرف قوی ماجرا هم باشم؟ ستون اخلاقی سیستم بشم، هلش بدم که ازم بره، غمگینش بشم برا بار دیگه حتی نمیدونم چندم.
همین وسط، چی شد که خیال کردم قوی ام انقد که برگردم به آدم ۱۶ سالگیم، با اون حجم تراما؟ چی شد که خیال کردم ما بالغیم و زخمهای همو تیمار میکنیم و فلان؟ چی شد که زخم صداش رو دلم موند؟
واقعا فک میکردم این قدر رمق مونده برام؟
چی شد که باز باید وقتی دارم مست میکنم موبایلمو خاموش کنم؟
باید برگردم خونه تاهرچی رشتهم پنبه نشده....
No comments:
Post a Comment