یه بادی لوشن خریدم به همراه اسپری بادیمیستش (نخریدم درواقع. مجانی بود به یه طریقی. ولی حالا) که اسم بوش warm vanilla sugar ه. تمام عناصرش خلاف عادتمه. شیرین و گرم و غلیظه بوش. از بین لوندر و نعنا و خیار و هلو و کتون و هزاران چیزی دیگه که همیشه فک میکردم دلم میخواد داشته باشم، همهی اون خنکهای رقیقِ گذرا، اونا که اصن در ذاتشونه باهاشون عبور کنی و بوت تو هوا بمونه و گیجش کنه، رفتم سراغ این ساکنترین بو. که انگار تو ذاتشه بمونی. فرصت بدی تا به قدرت و شدت بو عادت کنه، تا یواش یواش بفهمتش.
هر بار تکون میخورم و بوش ازم بلند میشه تعجب میکنم.
و، به طرز عجیب و ترسناک و لذتبخشی، میتونم همین تعجب رو تو چشماش تصور کنم. تو صورتش که یهو به لبخند باز میشه. اصن هیجانش جلوی چشممه. اون هیجان کودکانهش وقتی مرزهای خودم رو درمینوردم. وقتی با بدنم دوستم. اون ملاحظه و احتیاطش برا این که یه وقت فک نکنم داره برا نرمی و عطر پوستم هیجانزده میشه. اون مکثش تو انتخاب کلمهها برا اینکه یادم نره وقتی با بدنم قهرترین بودم هم با بدنم دوست بوده. که لذت بردنش از بوی لوشن روی پوستم نیست و اون اصن بوی خود پوستم رو بدون عطر و لوشن عاشقه، اما تمام معانی ضمنی این عمل خوشحالش میکنن. هرقدمی که به سمت آشتی با خودم برمیدارم خوشحالش میکنه.
چی شد یهو؟ چی داشتم میگفتم؟
بوی غلیظ ساکن. موندنی.
No comments:
Post a Comment