Saturday 6 June 2015

توی یه موقعیت‌هایی، یهو همه‌ی ایده‌هایی که در یه موقعیت خاص اجتماعی به ذهنم رسیده‌ن و بعد توی روزمرگی و تنبلی‌م گم شده‌ن به ذهنم هجوم میارن. احساس می‌کنم تا یکی‌شون رو عملی نکنم آروم نمی‌گیرم. بعد ناگهان ذهنم دوتا میشه و یکی شروع می‌کنه دیگری رو سرکوب کردن. اولی بی‌تابانه سعی می‌کنه ایده رو توی ذهنش به عمل ببره. قدم اول، قدم دوم، ... برنامه‌ریزی زمانی.. دومی مدام میگه «وقت ندارم» و وقتی می‌بینه با این بهانه زورش نمی‌رسه، هلم می‌ده که سرم رو تو توییتر بکنم زیر برف. یا تو اینستا. یا تو فیدلی. یا تو بالکن برا یه نخ سیگار. یا تو حموم برا «یه دوش بگیرم و برم سر زندگیم»
و بعد اون لحظه‌ی بی‌تابی می‌گذره.

الان اون لحظه‌ی بی‌تابیه. جدید ترین تاکتیک دومی اینه که می‌فرستتم اینجا نق بزنم.

همینه. کاری که باید یاد بگیرم، حفظ لحظه‌های بی‌تابی‌ه. مدت‌هاست بی‌تابی‌م برای یادگرفتن و برای کاری کردن دچار همین سرنوشت می‌شه. به تعویق انداختن. و پوسیدن. و چقدر سال دیگه لازم دارم این توانایی رو.

کاش از همین الان شروع کنم.

No comments:

Post a Comment