Monday 17 March 2014

بی قرارم.

قراره امروز درس بخونم. ولی بی‌قرارم. یه چیزی لازم دارم که دز زندگی رو توم ببره بالا. یه وبلاگ جدید که پیدا کنم و یکی که از زندگی بنویسه. یه متن خوب که گرمم کنه. نمی‌دونم. یه چیزی می‌خوام که نمی‌دونم...

بدترین نفرینی که میشه کرد اینه. که کاش همه‌ش بخوای و نفهمی چی می‌خوای..

کمی بعدتر: خیلی بیشتر از "کمی" از ساعت 9 که بچه‌ها رفتن و تو خونه تنهام، تا االن که 3.5ه بعدازظهره، هیچ کاری نکردم. روز اول پریود خود را چگونه گذراندید؟ به دلتنگی کردن و دست و پا زدن و آرشیو خوندن و حسرت خوردن و ایمیل نوشتن و پاک کردن و نفرستادن.

باید یه وقتی، یا خودم تنهایی یا با کمک خانوم روانکاو، دلیل اینجور وقت تلف‌کردن‌هام رو پیدا کنم. دلیل عقب انداختن هر چیزی تا جایی که میشه. دارم غر معمولی نمی‌زنم که اه اه وقت تلف کردم. این یه روند معمول زندگی منه که وقتی زوری بالا سرم نیست، بدون هیچ اذیت شدنِ لحظه‌ای ای تمام روز رو به گه می‌کشم و حتی به ساعت نگاه هم نمی‌کنم. انگار همه چی در یه سطح دیگه‌ای از آگاهی جریان داره. یه جایی اون وسط. که می‌دونی و نمی‌دونی دقیقاً داری چی کار میکنی با خودت. شاید نیو یر رزلوشن‌م می‌تونه همین باشه.
فعلاً در این لحظه، اشک پشت پلکامه و نیم ساعت دیگه بچه‌ها میان و دلم می‌خواد برم خودمو بزنم به خواب. 

No comments:

Post a Comment