Thursday 5 December 2013

حریم خصوصی کیلو چند؟

تورو خدا یکی به این جماعت بنگاهی بفهمونه که من واسه خودم زندگی دارم. صابخونه‌م می‌خواد خونه رو بفروشه. یهو از بنگاه زنگ می‌زنن که "هستین ما 5دیقه دیگه بیایم خونه رو ببینیم؟" بعد دیگه فرقی نمی‌کنه لخت تو بغل دوست پسرت باشی یا با دوستت در آرامش نشسته باشی چایی بخوری یا چی. هرچقدرم که بگی الان نمی‌تونم، فقط چون لو رفتی که خونه‌ای اصرااار که بیان ببینن. بعد واسه کنسل کردن قرارهاشون هم همینن. من از 4 نشستم تو خونه که بیان. الان زنگ زدم بهش می‌گه اِ الان هماهنگ می‌کنم. بعد زنگ زده می گه یکی از بستگانشون فوت کرده نمیان. تو روحت نمی تونستی زودتر خبر بدی؟ که من همون 11 بعد مدرسه برم خونه‌ی مامانم اینا با اون حالم؟ اه.

این که از برنامه ریختنشونه. بعد خونه رو که می بینن. اصن کابینت‌های آشپزخونه هیچی. بابا لامصب توی کمد دیواری اتاق خواب منو می‌خوای ببینی نباید ازم اجازه بگیری؟ اوناییشون هم که اجازه می‌گیرن، قبل از این که من چیزی بگم یارو بنگاهیه می‌گه "بله بفرمایید". مرض و بفرمایید. شورت و سوتین‌های توئه تو کمد که اجازه‌شو تو می‌دی؟
حالا هرسری یه بساط دارم که روی تیکه‌های ناموسیِ کمد رو با روسری بپوشونم، سیگار فندکارو جمع کنم که اگه مشتریه قرار شد صابخونه‌م بشه فرست ایمپرشن خوب برگزار شه، و مسواک دوست‌پسرم رو از تو دسشویی وردارم که با "اِ .. شما این جا دو نفرین؟" با اون لحن ان ‌شون مواجه نشم.

لعنت به بنگاهی‌ها. لعنت به مشتری‌های فضول. لعنت به روز اول پریود. 

No comments:

Post a Comment